English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (5591 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
he was motioned to go U باو اشاره شد که برود
he was signalled to go U باو اشاره شد که برود
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
i advised him to go there U به صلاح او دانستم که برود مصلحت دیدم که برود
it pleased him to go U خوش داشت که برود خوشش می امدکه برود
provided he goes at once U بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
innuendo U اشاره تلویحا اشاره کردن
innuendos U اشاره تلویحا اشاره کردن
innuendoes U اشاره تلویحا اشاره کردن
implying U اشاره داشتن بر اشاره کردن
imply U اشاره داشتن بر اشاره کردن
implies U اشاره داشتن بر اشاره کردن
circular U فایل دادهای که شروع و خاتمه قابل دیدن ندارد. هر موضوع به محل موضوع بعد اشاره میکند و آخرین به اولین اشاره میکند
circulars U فایل دادهای که شروع و خاتمه قابل دیدن ندارد. هر موضوع به محل موضوع بعد اشاره میکند و آخرین به اولین اشاره میکند
printed U برود
let him go U برود
print U برود
prints U برود
he was made to go U او را وادارکردند برود
tell him to go U بگویید برود
let him go U بگذارید برود
it is necessary for him to go U باید برود
he refused to go U نخواست برود
he is not willing to go U نیست برود
he insists on going U اصراردارد که برود
none but the old shold go U کسی مگربزرگان برود
i made him go U او را وادار کردم برود
in order that he may go U برای اینکه برود
it is necessary for him to go U لازم است برود
he did not d. to go U جرات نکرد که برود
he durst not go U جرات نکرد که برود
show someone the door <idiom> U خواستن از کسی که برود
he needs must go U ناچار باید برود
he refused to go U حاضر نشد برود
he is indisposed to go U مایل نیست برود
Long absent, soon forgotten. <proverb> U از دل برود هر آنکه از دیده برفت.
overland mail U پستی که از راه خشکی برود
out of sight out of mind U از دل برود هر انچه از دیده برفت
it is necessary for him to go U براو واجب است که برود
Seldom seen soon forgotten . <proverb> U از دل برود هر آنچه از دیده برفت .
out of sigt out of mind U از دل برود هر انکه از دیده برفت
sticker [guest] U مهمانی که نمی خواهد برود
dare he go? U ایا جرات دارد برود
He will not sleep in a place which can get wt unde. <proverb> U جایى نمى خوابد که آب زیرش برود .
liberty man U ملوانی که اجازه دارد به ساحل برود
I am counting(relying) on you, dont let me down. U روی تو حساب می کنم نگذار آبرویم برود
Those who lose must step out. U هر که سوخت (باخت ) باید از بازی بیرون برود
humpty dumpty U کسی یاچیزی که یکباربزمین افتداز میان برود
Why did you let it slip thru your fingers ? Why did you lose it for nothing ? U چرا گذاشتی مفت ومسلم از دستت برود
deflections U ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
deflection U ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
He cannot sit up, much less walk [ to say nothing of walking] . U او [مرد] نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
action U که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
actions U که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
You cannot make a crab walk straight . <proverb> U نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
jump instruction U موقعتی که CUPU از دستورالعمل فعلی به نقط ه دیگر برنامه برود
ball back U ضربه تصادفی با پا به توپ که از مرز بیرون برود ومنتج به تجمع شود
He is absolutely determined to go and there's just no reasoning with him. U او [مرد] کاملا مصمم است برود و باهاش هیچ چک و چونه نمیشه زد.
threshold U سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
thresholds U سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
threshholds U سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
to ask somebody out U از کسی پرسیدن که آیا مایل است [با شما] بیرون برود [جامعه شناسی]
joint U دستگاه کوچک باطریدار که سوارکار بطور غیر مجازروی گردن اسب می گذارد تاتندتر برود
pull U ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
pulls U ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
gesturing U اشاره
gestured U اشاره
promptings U اشاره
prompting U اشاره
insinuation U اشاره
insinuative U اشاره
gesture U اشاره
inking U اشاره
beck U اشاره
referrals U اشاره
cell pointer U اشاره گر سل
references U اشاره
hinted U اشاره
referral U اشاره
hint U اشاره
nutation U اشاره با سر
with reference to U با اشاره به
allusions U اشاره
allusion U اشاره
hints U اشاره
slur U اشاره
indication U اشاره
pointer U اشاره گر
pointers U اشاره گر
tip U اشاره
warnings U اشاره
inkling U اشاره
suggestions U اشاره
slurred U اشاره
slurring U اشاره
slurs U اشاره
warning U اشاره
manifest U اشاره
manifested U اشاره
manifesting U اشاره
manifests U اشاره
implication U اشاره
implications U اشاره
reference U اشاره
suggestion U اشاره
in reference to U با اشاره به
symbol U اشاره
beckons U اشاره
beckoning U اشاره
mention U اشاره
beckoned U اشاره
action U اشاره
beckon U اشاره
intimation U اشاره
intimations U اشاره
actions U اشاره
mentions U اشاره
mentioning U اشاره
hand gesture U اشاره دست
d. adjective U صفت اشاره
d. pronoun U ضمیر اشاره
eyewink U اشاره با چشم
flag wagging U اشاره باپرچم
gest U قیافه اشاره
geste U قیافه اشاره
as already mentioned <adv.> U همانطور که اشاره شد
modally U با اشاره بوجه
stack pointer U اشاره گر پشته
to raise U اشاره کردن
to bring up U اشاره کردن
pointing device U دستگاه اشاره گر
sp U اشاره گرپشته
record printer U اشاره گر رکورد
short notice U باکوچکترین اشاره
to touch on U اشاره کردن
as previously mentioned <adv.> U همانطور که اشاره شد
indicant U اشاره نما
indicatively U بطور اشاره
to touch upon U اشاره کردن
insinuatingly U اشاره کنان
tuch U اشاره کردن
to throw out U اشاره کردن
to make a motion U اشاره کردن
signaller U اشاره کننده
cheep U اشاره مختصرکردن به
hints U اشاره کردن
point U اشاره کردن
allude U اشاره کردن
alluded U اشاره کردن
mentions U اشاره کردن
mentioning U اشاره کردن
alluding U اشاره کردن
mention U اشاره کردن
beckons U اشاره کردن
beckoned U اشاره کردن
beckon U اشاره کردن
that U اشاره بدور
alludes U اشاره کردن
symbol U رمز اشاره
ensigns U اشاره دسته
insinuates U به اشاره فهماندن
infer U اشاره کردن بر
hinted U اشاره کردن
hint U اشاره کردن
nudging U اشاره کردن
nudges U اشاره کردن
nudged U اشاره کردن
nudge U اشاره کردن
suggests U اشاره کردن بر
suggesting U اشاره کردن بر
suggested U اشاره کردن بر
suggest U اشاره کردن بر
infers U اشاره کردن بر
insinuate U به اشاره فهماندن
inferring U اشاره کردن بر
insinuated U به اشاره فهماندن
inferred U اشاره کردن بر
ensign U اشاره دسته
gesticulation U اشاره با سر و دست
suggestive U اشاره کننده
sign language U زبان اشاره
signal U با اشاره رساندن
sign languages U مکالمه با اشاره
signaled U با اشاره رساندن
motion U اشاره کردن
signalled U با اشاره رساندن
adumbrative U اشاره کننده
abodes U اشاره کردن
allusive U اشاره کننده
sign language U مکالمه با اشاره
demonstrative U اسم اشاره
gesticulations U اشاره با سر و دست
beckoning U اشاره کردن
motions U اشاره کردن
motioning U اشاره کردن
suggestible U اشاره کردنی
motioned U اشاره کردن
cheep U اشاره مختصر
sign languages U زبان اشاره
demonstrative U صفت اشاره
abode U اشاره کردن
as already mentioned <adv.> U همانطور که قبلا اشاره شد
to make a gesture of apology U با اشاره معذرت خواستن
Recent search history Forum search
1ترجمه ی stirling numberبه انگلیسی؟
1i wish to wish the wish the wish you wish to wish the wish
1coffee table conversation piece
1old stonyface
1Current passworda
1to as
1STARS CANT SHINE WITHOUT DARKNESS
1it was suggested that an initial application of one or two iterations of the Gauss-Seidel method from a flat voltage estimate would be sufficient to start things off properly.
1a bitch nigga dats ashit idont like
1معنی کلمه procom
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com